شهید احمد هرمزی فرزند محمد در تاریخ چهارم آذر ماه 1342 شمسی در هرمز دیده به جهان گشود به دلیل فقر مالی ، لکنت زبان و معلولیت نتوانست به مدرسه برود و برای کمک به امرار ماش خانواده خود کار وتلاش می کرد . از 9 سالگی نماز و روزه های خود را مرتب می گرفت . شهید در تاریخ 26 آذرماه 1363 شمسی در جبهه ی جنوب طلائیه بر اثر اصابت ترکش در شکم به درجه ی رفیع شهادت رسید و با انتقال پیکرش به جزیره در گلزار شهدای جزیره هرمز به خاک سپرده شد .
اخمد هرمزی شهیدی از تبار اسلام و از برادران تسنن شافعی مذهب بودند او در سال 1342 شمسی در خانواده ای ماهیگیر و فقیر در هرمز به دنیا آمد و علاقه ی زیادی به درس و مدرسه داشت ولی به دلیل اینکه از کودکی معلول بود نمی توانست حرف بزند و اورا به مدرسه نگذاشتند .خانواده ی او چندین بار به دکتر مراجعه کرده و نتوانسته بودند نتیجه ای بگیرند تا اینکه مادر خواب می بیند که اکر میخواهید احمد خوب شود او را به زیارتگاه امامزاده شاه محمد ببرید و مادر با این خواب او را به این زیارتگاه برده و ایشان شفا می یابند او در کودکی بدلیل فقر خانواده ناچار بود برای کمک به مخارج خانواده کار و تلاش کند . او در جبهه های غرب زیاد خدمت کرد و جنگید ولی قسمتش این بود که در جبهه ی جنوب و طلائیه در سال 26/9/1363 شمسی در سن 21 سالگی در حال مبارزه با کفار بعثی به درجه رفیع شهادت نائل شود برادر شهید ، حسن هرمزی می گوید : اختلاف سن من و برادرم باعث شده است از او خاطرات زیادی را به خاطر نداشته باشم ولی او اخلاق خوب و مهربانی داشت کم حرف و صادق بود و به نماز و روزه اهمیت زیادی می داد به درس علاقه ی زیادی داشت ولی چون زبانش می گرفت نمی گذاشتند او به مدرسه برود او پس از چندین بار به جبهه آمدن و رفتن بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت می رسند . طبیعتی ساکت و آرام داشت و با اخلاق خوب نیکو و مهربانی معروف خود به پدرش در ماهیگیری کمک می کرد از سن 9 سالگی به نماز و روزه اهمیت زیادی می داد و در ادای فرایض دینی دقت زیادی داشت . چندسالش نگذشته بود که مادرش را از دست داد پدرش هم نقش مادر و هم نقش پدر را برایش در زندگی داشت او به خدمت سربازی اعزام شد و در جبهه های غرب با صدامیان کافر در ستیز بود همیشه در مرخصی ها پس از بازگشت از جبهه و جنگ از خلوص رزمندگان اسلام صحبت می کرد و می گفت وقتی در جبهه باشید میدانید من چه می گویم . او همیشه دم از خدمت به اسلام می زد و می گفت در جبهه همه چیز را می توان بهتر دید و از نزدیک با خدا آشنا شد .