پاسدار شهیدجاویدالاثر محمد ملاح فرزند غلام به شماره شناسنامه 2860 در روز 3 مهرماه سال 1335 در بوشهر دیده به جهان گشود بعدها به همراه خانواده در جزیره هرمز ساکن شد .تا ششم ابتدایی نظام قدیم درس خواند.
از زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد تحول عجیبی در رفتار وی بوجود آمده بود که برای همه دوستان قابل توجه بوده است.
به مراسم مذهبی علاقه زیادی داشت و همیشه نوحه خوانی و مداحی می کرد .
با تشکیل سپاه در جزیره هرمز به عضویت سپاه درآمد ازدواج کرد و دارای یک فرزند بود در تاریخ ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ شمسی در عملیات بیت المقدس در منطقه خرمشهر در حین عملیات به شهادت رسید و پیکر پاکش هنوز پیدا نشده است .
شایعاتی در زمینه ی پیدا شدن پیکر شهید و انتقال به جزیره هرمز و دفن در محل سنگ مزار و یادبود شهید شنیده میشد که همسر بزرگوار شهید اینشایعات را تکذیب کرده و گفتند هنوز پیکر شهید پیدا نشده و سنگ قبر ایشان صرفا یادبود شهید می باشد .
شهید محمد ملاح از هر چیزی که مانع رشد انقلاب می شد ناراحت می شدند و از افرادی که به نحوی بی تفاوت بود خیلی ناراحت بود.ایشان همیشه و تا جایی که در توانشان بود در مسائل مذهبی و عبادی در داخل و پشت جبهه فعالیت می کرد زیرا خیلی به معنویات و ترک محرمات مقید بودند شهید سخت طرفدار افرادی بودند که در به ثمر رساندن انقلاب نقش کلیدی داشتند .
همسر شهید می گوید شهید ملاح مرد مومن پاک اهل قرآن و نماز شب بود . می خواست که به کربلا برسد و شهید شود از همان زمان انقلاب در راهپیمایی ها شرکت کردند.
انسان با خدایی بود. وقتی ایشان خبر شهادت شهید بهشتی را از رادیو شنیدند بسیار متاثر و ناراحت شدند و در همان زمان یک (چاوشی) به زبان بومی خواندند که صدای ایشان هنوز به یادگار است .
ایشان بیشتر اوقات فراغت خود را با خواندن قرآن و ادعیه می گذراندند همیشه توصیه می کرد که خودمان باید تا پای جان از امام و انقلاب اسلامی حمایت کنیم و از هیچ کوششی دریغ نورزیم خود ایشان همیشه در موقعیت های خطرناک جبهه از بقیه پیشی می گرفتند از کسانی که مسایل جبهه یا اهداف امام را به شوخی می گرفتند سخت عصبانی می شد و بارها بحث های طولانی را با آن ها داشتندو سعی می کردند آن ها را قانع کنند .
هنگامی که به خط مقدم جبهه اعزام شدند ماه محرم بود، ایشان دوستان را دور هم جمع می کردند و مداحی داشتند و نوحه خوانی می کردند و خیلی گرم عزای محلی بندری می خواندند .
در روز 10 فروردین 1361 شمسی هنگام عملیات پای ایشان مورد اصابت گلوله قرار گرفت . از دوستانش خواست که چفیه ای که دور گردنش بود را باز کنند و به پای زخمی اش ببندند و او را رها کنند و به کارشان برسند .
می گفت به کارتان برسید من حالم خوب است و ناراحتی ندارم تا اینکه بی هیچ کلامی به دنیای ابدی شتافت.