شهید عبدالعلی دریانورد فرزند حسن به شماره شناسنامه 910 در اول آذرماه 1315 شمسی در شهرستان میناب متولد شد و تا مقطع ششم ابتدایی تحصیل کرد او در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مجدانه در مبارزه علیه رژیم ستم شاهی در جزیره هرمز به همراه دیگر همرزمان شرکت داشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه 200 نفر از اهالی جزیره هرمز در سال 1359 شمسی به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد در این زمان فرماندهی سپاه هرمز را سردار شهید موسی درویشی برعهده داشت بعدها شهید علاوه بر مسئولیت تدارکات (آماد) سمت قائم مقامی سپاه را نیز برعهده گرفتند ولی با این وضع در بیشتر عملیات ها نیز شرکت می کردند شهید دریانورد در 23 بهمن 1364 شمسی در منطقه فاو عملیات والفجر8 در اثر اصابت راکت به سنگرشان مجروح و در راه بیمارستان به شهادت رسیدند و در گلزار ملکوتی شهدای هرمز به خاک سپرده شدند . از این پاسدار شهید 9 فرزند به جای مانده است همسر شهید حنیفه گلزاری که خود از خواهران شهدای بزرگوار گلزاری های جزیره است می فرماید : شهید اگرچه تک فرزند خانواده بود ولی داری متانت و فروتنی خاصی بود . او متواضع عمل می کرد قبل از انقلاب با پنهان کردن اعلامیه های امام در طول روز در خانه و پخش شبانه آن سخنرانی در مسجد و تبلیغ برای انقلاب با رژیم طاغوت مبارزه می کرد . وی عضو سپاه شد و با شروع جنگ تحمیلی به مدت حدود یکماه در سپاه هرمز بود و دوباره به جبهه می رفت در سال 61 دوباره به جبهه رفت و در عملیات فتح المبین به همراه او برادران شهیدم علی و محمد گلزاری شرکت داشتند که آن ها به شهادت رسیدند و او تنها به خانه بازگشت و از این بابت بسیار ناراحت بودند که چرا ایشان لایق شهادت نبودند . در سال 1362 دوباره به جبهه رفتند. این بار همراه دایی ام سردار شهید موسی درویشی و پسرخاله ی شهیدم شهید مدنی و دیگر برداران بودند ولی باز حادثه تکرار شد و آن دو بزرگوار شهید شده و به قول خودش او باز هم لایق شهادت نبود . آنان به سوی حق پر کسشیده بودند و او تنها مانده بود . دایی و پسرخاله رفته و او جا مانده بود . ایشان در عملیات مجنون در همان سال مجروح شیمیایی می شوند و نزدیک به یکسال تحت درمان بودند و با پرستاری خانواده و کمک پزشکان ، تاری دید چشم ها رفع شد و بهبود نسبی یافتند ولی شور جبهه از سرش دور نمی شد و قصد داشت به آرزوی دیرینه ی خود برسد تا اینکه در سال 1364 دوباره اعزام شده و در سخنانش قبل از اعزام گفتند :
نمی دانم اینبار به خانه باز خواهم گشت یا نه ؟ انگار به او الهام شده بود که به شهادت می رسد ، وصیت کردند که دخترانم را زینب وار و پسرانم را علی وار تربیت کنید. دست از امام و ولایت برندارید . مساجد را خالی نگذارید نمی دانم خدا مرا قبول خواهد کرد یا نه ؟ ولی شما دعا کنید قبولم کند در این اعزام همراه برادر سومم شهید غلام گلزاری بودند . به برادرم با وجود دود برادر شهیدم اجازه ی حضور در جبهه نمی دادند ولی از فرصتی که بدست آورده بود به جبهه ی ماهشهر اعزام و از آنجا به فاو منتقل می شوند و به دلیل دیر پیاده شدن از ناوچه شربت شهادت را نوشیدند و همسرم در همان عملیات ناخدای یکی از ناوچه ها بود ولی ایشان زخمی می شوند و بعد از انتقال به بیمارستان اهواز در آنجا به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نائل می شوند . ما از شهادت ایشان بی اطلاع بودیم تا اینکه آخرین برادرم را برای پیگیری فرستادیم و ایشان را در آنجا یافته بودند .پدر پیرش که عموی من نیزبود به من خبر شهادتش را دادند . عمویم می گفت برادرم چهار پسر داشت و سه تاشان را در راه خدا داد ولی من یک پسر داشتم خدا را شکر می کنم که همین یکی را هم درراه خداوند دادم .
شهید همیشه این رباعی را در وصف حال و عشق همیشه اش بود می خواند:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هردو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هردوجهان را چه کند
فریدون دریانورد فرزند شهید می گوید :
پدرم تک فرزند بود و من اولین فرزند او بودم به همین خاطر رابطه ی من با پدرم تنها رابطه ی پدر و فرزندی نبود بلکه باهم دوست بودیم هیچگاه نشد که او با من اخلاقی تند داشته باشد و همیشه با زبان نصیحت صحبت می کرد و من به خاطر علاقه و این رابطه ی قوی و دوستانه از فرمایشات ایشان پیروی می کردم و روحش شاد و رضایت حق نصیبشان باد .