شهید حر درویشی فرزند سردار شهید موسی درویشی به شماره شناسنامه 219 در تاریخ 4مردادماه 1348 شمسی در بندرعباس دیده به جهان گشود . تا مقطع سوم دبیرستان تحصیل کرد . این شهید گرانقدر در کلیه فعالیت های بسیج به همراه پدر گرامیشان شرکت داشتند . هنوز مجرد بود که در تاریخ 4 دی ماه 1365 شمسی در منطقه ( ام الرصاص) عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکرش در گلزارملکوتی شهدای هرمز دفن گردید.
شهید از زبان خواهر گرامیش زهرا درویشی:
کلماتی مثل ایثار و شهادت کلماتی هستند که مفاهیم آن ها را در تجربه پیدا کرد باید شهبازها را دید . شهید حر درویشی جوانی بود که ازهمان ایام طفولیت روحیه ی مبارزه طلبی و ستم ستیزی در وجود ایشان بود که در زمان رژیم ستم شاهی پهلوی پدر بزرگوارشان شهید موسی درویشی توسط ساواک دستگیر شد و روانه ی زندان گردید و مامورین رژیم جهت بازدید از منزل وارد خانه شدند و همه جای خانه را گشتند حتی سراغ کتاب های حر هم رفتند . ایشان سوم دبستان بودند . تمام کتاب ها را زیر و رو کردند بالاخره از لابلای کتاب های حر کتابی بیرون اوردند که در صفحات اول آن عکس شاه بود او این عکس را تبدیل به کاریکاتور کرده بود و همرجا که اسمی از شاهنشاه عاری ازمهر (آریامهر) بود ، با خودکار قرمز کشیده بود و این سوژه ی خبی برای مامورین شد آن ها کتاب را گرفتند و به طرف مادرم پرت کردند و گفتند بچه هایتان را بی تربیت بار می آورید که به شاه مملکت اینجوری اهانت می کنند؟ مادرم در جواب گفتند : خدا آن ها را تربیت می کند.چندسال قبل از شهادت پدرم و حر ، حر را در خواب دیدم که از سفری طولانی برگشته است که از بین همه ی خواهرها و برداران فقط برای من یک لنگه کفش بسیار زیبا سوغات آورده بود . خوابم را برای پدرم تعریف کردم . گفتم که حر چقدر مسخره است امشب اورا در خواب دیدم که از مسافرت آمده بود و برایم یک لنگه کفش زیبا آورده بود . افسوس میخورم که چرا فقط یک لنگه اش برایم آورده است . خندید و گفت که هر سفری که برود یک لنگه اش را برایت می آورد . زمان گذشت و حر در این اعزام های متمادی به جبهه ها بالاخره آخرین اعزام آخرین دیدار ما با حر قبل از عملیات کربلای 5 بود ایشان اعزام شد و عملیات سرانجام در سال 1365 آغاز شد شهید در منطقه ی عملیاتی مفقود گردید و 11 سال بعد از سفری طولانی حر به منزل بازگشت و با تماس بنیاد شهید دیدار با ایشان در بنیاد شهید استان انجام گرفت که از بین کلیه ی خواهران و برادرانم فقط من توفیق زیارت پیدا کردم و هنگامی که از بین شهدا تابوت ایشان را پیدا کردم و به وسیله مسئولین بنیاد شهید تابوت باز شد من در اولین نگاه چشمم به لنگه پوتینی افتاد که یک اسخوان و جورابی حوله ای در داخل آن بود این صحنه مرا به یاد خواب چندسال پیش انداخت که در زمان حیاطش از سفری طولانی برای من یک لنگه کفش زیبا و قشنگ آورده بود . تابوت را گشتم و استخوان ها را زیرو رو کردم و گفتم این همان هدیه ای است که برای من سوغات آورده بودی برادرم؟