زندگینامه شهید حسین دهقانی
شهید حسین دهقانی دُدُئی فرزند غلام در دهم بهمن ماه سال 1344 در جزیره هرمز بدنیا آمد.او را در خانه شبیر صدا می زدند.دین خانواده او اسلام و مذهب آن شیعه اثنی عشری بود.پدرش غلام دهقانی دُدُیی کارگر معدن خاک سرخ هرمز و تحصیلاتش مکتبی و امور مذهبی شهر از قبیل روضه خوانی امام حسین(ع) و تعلیم قرآن و امور کفن و دفن را انجام می داد.او قبل از مهاجرت به هرمز در شهر میناب دارای شاگردان قرآنی بود.او بعد از ازدواج با خانم گنجی دهقانی برای کار به جزیره هرمز مهاجرت نمود. مادر شهید دهقانی سواد در حد پایه سوم نهضت سواد آموزی داشت.این خانواده دارای 7 فرزند ،4 پسر و3 دختر بودند که شهید حسین فرزند پنجم خانواده بود.میزان در آمد خانواده در حد متوسط بودو بچه ها از این بابت راحت بودند و هیچ کمبودی نداشتند.شهید در کودکی بیماری تشنج شدیدی داشت که همراه با اسهال و استفرا غ بود که با درمان در شهر بندرعباس بهبود یافت. او از سلامت جسمانی کامل در دوره نوجوانی بر خوردار بود .شهید دهقانی در یک خانواده روحانی به دنیا آمد نماز و قرآن خواندن را توسط پدرش در سن ده سالگی فرا گرفته بود. به تنهایی وگاهی همراه پدر ومادرش به مسجد جامع هرمز می رفت و گاهی اوقات نماز را پشت سر پدرش در منزل به جماعت می خواند .او نماز خواندن را ملکه وجودش کرده بود پدرش بعد از خواندن نماز شب با صدای بلند در خانه اذان صبح را می گفت و اهل خانه دسته جمعی برای ادای فریضه صبح بلند می شدند پدر نسبت به نماز خواندن بچه ها حساس بود واز آنها می خواست که نسبت به این فریضه بزرگ الهی کوتاهی نکنند ولی هیچ گاه به خاطر کوتاهی در امر نماز بچه ها از جمله شهید حسین را تنبیه نکرد بلکه با کردار خود مربی بچه ها بود.
پدر در مسائل مذهبی و دینی مقلد حضرت آیت الله گلپایگانی مرجع عالی قدر شیعه در آن زمان بودند وخمس وسهم امام را به ایشان پرداخت می کردند . علاوه بر نقش پدر در روحیه دینی شهید حضور روحانیون برجسته که در هرمز در زمان شاه تبعید بودند تأثیر بسزایی در شکل گیری شخصیت مذهبی شهید داشتند. از آن جمله می توان به حاج آقا ناصری امام جمعه مسجد بعد از انقلاب زنجان،آیت الله راشد یزدی خطیب توانا اشاره کرد.که حضور این روحانیون زمینه آشنایی بیشتر شهید حسین را با جریانات ضد رژیم در قبل از انقلاب فراهم کرد.البته حضور روحانیونی که قبل از انقلاب جهت تبلیغ در هرمز حضور داشتند در شکل گیری روحیه انقلابی-مذهبی شهید حسین بی تاثیر نبود.حاج آقا نجفی نماینده مردم شهرضا اصفهان در بعد از انقلاب موسس مسجد هرمز ،حجت الاسلام غفوری امام جمعه میناب و مرحوم حجت الاسلام عباسی نیز وعظ و خطابه این روحانیون شور زیادی را در شهید حسین دهقانی ایجاد نمود.او از این به بعد بود که در جلسات مذهبی قبل از انقلاب شرکت می کرد البته پدر شهید حسین توسط پاسگاه هرمز از ایراد سخنان سیاسی در روی منبر منع شده بود ولی جلوی شرکت او را نمی گرفتند و به او توصیه می کردند که مواظب خودشان باشند.از آنجایی که پدرش تحت نظر پاسگاه بود او همراه با برادر بزرگش در جلسات سیاسی شرکت می کرد.او در کنار دوستان مسجدی خود در تاسیس انجمن اسلامی مسجد شرکت داشت و دارا ی روحیه مذهبی قوی بود.او هنگامی که در کلاس پنجم بود در اعتراض به بی حجاب بودن خانم معلمش در سر کلاس درس حاضر نشد و با شجاعت تمام شخصا به خانم معلمش مراتب اعتراض خود را اعلام کرد.
او در راهپیمایی های قبل از انقلاب به همراه برادر بزگتر و دوستانش شرکت فعال داشت او در راهپیمایی رحلت آقا مصطفی خمینی و چهلم ایشان در تهیه پلاکارد و عکس و پخش اعلامیه امام(ره) شرکت داشت.آنها نوارهای ممنوعه آن زمان که از حضرت امام(ره)،دکتر شریعتی و شهید مطهری بود،رد و بدل می کردند.پایگاه اصلی او در مسجد جامع هرمز بود.چند ماه قبل از پیروزی انقلاب در راهپیمایی اعتراض آمیز مردم جزیره شرکت داشت که ماموران پاسگاه دخالت می کنند او با سنگ سر رئیس پاسگاه را نشانه گرفت و آن را شکست و چند روز متواری بود.
در بحبوبه ی انقلاب که گروههای ضد انقلاب مانند سازمان مجاهدین خلق یا گروه اشرف که در آن جزیره در بین جوانان هوادارانی داشتند از جمله روحانی نمایی بنام بهار نیا که همراه با برادرانش به طرفداری از سازمان مجاهدین خلق می پرداختند که حتی برادران بهار نیا در عملیات مرصاد بر علیه جمهوری اسلامی شرکت داشتند او نه تنها جذب آنها نشد بلکه در کنار دوستان مسجدی خود به مخالفت با آنها برخاست.
شهید حسین تحصیلات راهنمایی خود را در مدارس جزیره ناتمام گذاشت و راهی جبهه شد .
او در فعالیتهای مذهبی مسجد شرکت فعال داشت. در کلاسهای قرآن و احکام شرکت می کرد و به شنا و دریا علاقه ی زیادی داشت و قسمتی از وقت خود را به ماهیگیری اختصاص می داد.
او با توجه به کمی سن در تابستان در هوایی گرم و شرجی هرمز با دهان روزه به همراه استا بنا، عملگی و کارگری می کرد.ماردش به او می گفت خودت را اذیت نکن در جواب گفت من از بیکاری خوشم نمی آید و می خواهم خرج وسایل مدرسه ام را در آورم.
با آنکه خانواده او از نظر درآمد در حد متوسطی قرار داشت،تمام پول خود را به مادرش می داد و اگر نیازی داشت از مادر درخواست می کرد. او بعد از انقلاب در راهپیمایی ها،مراسمهای انقلابی و مذهبی شرکت مستمر داشت.او به عضویت بسیج در آمد. در گشت زنی در سطح شهر،نگهبانی و آموزش نظامی با علاقه ی فراوان شرکت داشت.او در کارهایی که نیاز به مشارکت عمومی داشت در قالب جهاد سازندگی عاشقانه کار می کرد به عنوان نمونه در ساخت خانه ای که دچار آتش سوزی شده بود شرکت فعال داشت ودر جمع آوری تورهای ماهیگیری به صیادهایی که نیاز به کمک داشتند یاری می رساند شهید حسین با شعله ور شدن آتش جنگ اشتیاق شدیدی به حضور در جبهه ها پیدا نمود مخصوصا زمانی که برادر بزرگترش بعد از شرکت در عملیات فتح بوستان به همراه همرزمانش به جزیره برگشته بود.مصیب برادر شهید حسین که یک سال از او کوچک تر است نقل می کند:28 مهرماه سال 61 هنگام غروب در کتابخانه مسجد جامع هرمز مشغول خواندن کتاب سرگذشت رزمندگان فلسطینی بودم که برادرم حسین وارد کتابخانه شد.بعد از سلام به سراغ قفسه کتابها رفت و کتابی برداشت و مشغول مطالعه شد.در همین لحظه صدای مارش نظامی از رادیو به گوش می رسید که رزمندگان اسلام شب گذشته در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه پاسگاه زید و شلمچه قسمتی از خاک میهن اسلامی را از چنگال بعثی های اشغالگر آزاد نمودند.با شنیدن صدای گزارشگر رادیو اشک در چشمان شهید حسین حلقه زد و بغض گلویش را به شدت می فشرد.آخر او عاشق جبهه بود چندین بار برای ثبت نام به بسیج مراجعه کرده بود و هر بار به دلیل کمی سن به او جواب رد داده بودند با هم به سمت وضو خانه از کتابخانه خارج شدیم .پوستری روی دیوار مسجد توجه هر دوی ما را به خود جلب کرد.پوستر رنگی متعلق به حسین فهمیده نوجوان 13 ساله بود که با بستن نارنجک به کمر خود را به زیر تانک عراقی ها انداخت و جام شهادت را نوش کرده بود.زیر پوستر جمله ای با این عنوان نوشته بود دانشگاه امام حسین(ع) جهت تحصیل در رشته شهادت دانشجو می پذیرد حداکثر سن 45 سال و حداقل سن 15 برادرم حسین تا این جمله را خواند با صدای بلند گفت خدایا شکر بالاخره راه من به سوی جبهه باز شد.آخر او اکنون 15 سال داشت.با هم فکری بقیه دوستان مسجدی قرار شد پوستر شهید فهمیده را به عنوان سند از روی دیوار در آوردیم و به همراه خود به بسیج ببریم.فردای آن روز به اتفاق برادرم شهید حسین و بقیه دوستانم عازم بسیج بندر شدیم.به اتاق ثبت نام جبهه رفتیم و همه بچه ها که سن آنها به 15 سال رسیده بود ثبت نام شدند بجز من که 14 سال داشتم.در جواب مسئول ثبت نام گفتم سن من 15 سال است ولی شناسنامه ام را کوچک گرفته اند.در جواب من گفت:قیافه ات را کوچک نگرفته اند بالاخره من نیز با اصرار فراوان از مسئول بسیج آن زمان آقای علوی ثبت نام شدم و همراه با رضایت نامه پدر و مادر به هرمز برگشتیم.
پدر با اصرار فراوان وصیت نامه شهید حسین و مرا امضا کرد و به مادرمان هم گفتیم که نامه ی مدرسه است که شما باید پایین آن را انگشت بزنید مادر که حرف ما را باور کرده بود،پایین نامه را انگشت زد.شهید حسین سر از پا نمی شناخت دو روز با بستن ساکهای سفر مادر متوجه شد که ما به جبهه می رویم ولی خم به ابرو نیاورد و ما را به خدای بزرگ سپرد.شهید حسین به اتفاق برادرش مصیب بعد از اعزام از بسیج بندرعباس به مدت 10 روز در پادگان 05 کرمان آموزش نظامی دید و از آنجا جهت تقسیم به پادگان شرکت پیروز اهواز رفتیم.
او ابتدا در گردان رزمی به عنوان آر پی جی زن انتخاب شد و بعد از یک هفته انتظار به جبهه ذلیجان واقع در دشت عباس خوزستان اعزام شد.روز بعد از رسیدن به جبهه فرمانده گردان آنها را به خط کرد و از آنها خواست که به صحبت های فرمانده تخریب تیپ ثارالله آقای حاج باقری گوش بدهند.او گفت برادران عزیز کسانی می توانند در واحد تخریب خدمت نمایند که از هوش و حضور ذهن بالایی برخوردار باشند.چون سر و کار شما با خطرناکترین ابزار جنگی یعنی مین و انفجار پل و دژهای دشمن است.قطعا اولین اشتباه مساوی با آخرین اشتباه است و شما جان خود را از دست می دهید مگر اینکه امداد غیبی خداوند همراه شما باشد او ادامه داد نیروهای تخریب اولین کسانی هستند که به خط دشمن می رسند و اولین گلوله های دشمن به سوی آنها نشانه خواهد رفت و مهمترین وظیفه آنان باز کردن معبر در وسط میدان مین در شب تاریک و خاموش کردن سنگرهای کمین دشمن است پس خوب فکر کنید و بعد انتخاب کنید فرمانده تخریب در ادامه گفتارش خاطره شب عملیات محرم را تعریف نمود و گفت:بچه های تخیرب در جلوی گردان رزمی حرکت می کردند آنها باید از رودخانه سیان عراق عبور می کردند.آن شب هوا طوفانی شد و رودخانه با تلاطم افتاد تعدادی از بچه ها در هنگام عبور از رودخانه غرق شدند و آنهایی هم که موفق به عبور شدند تجهیزات تخریب خود را از قبیل اژدر بنگال که برای انفجار حلقه های روی هم چیده شده سیم خاردار بکار می رفت و قیچی های سیم بر و تجهیزات خنثی سازی مین را در آب انداخته بودند.
معبر با زحمت فراوان باز شد و با آخرین موانع یعنی 8 ردیف سیم خاردار رسیدیم که نه اژدربنگال داشتیم و نه سیم بر که در این هنگام دشمن متوجه حضور ما شد و شروع به تیر اندازی کردند در این هنگام دو نفر از بچه های تخریب خود را با یک شیرجه متهورانه به روی سیمهای خاردار انداختند و گردان رزمی با عبور از روی آنها خط دشمن را شکستند و فردای آن روز وقتی می خواستیم پیکر بی جان این دو شهید را از روی سیمهای خاردار برداریم متوجه شدیم آنقدر تیر به سر و دست آنها خورده که مانند گلبرگهای گل شقایق از هم باز شده بودند.
حرف فرمانده تخریب که به اینجا رسید مصیب به عنوان نفر اول از جا بلند شد و به دنبال او شهید حسیین آمادگی خود را اعلام کرد.تعداد داوطلبهای خدمت در تخریب به 20 نفر رسید.همگی سوار جیپ لندکروزر شدیم و به مقر تخریب رفتیم که روی تابلوی ورودی آنها نوشته شده بود”احدی الحسنیین” یا زیارت یا شهادت.شهید حسین به همراه برادر خود 15 روزی را صرف گذاراندن دوره ی تخریب و خنثی سازی مین و انفجارات کرد.مربی او شخصی بنام مهندس باوی بود.بعد از اتمام دوره ی تخریب برادرش یعنی مصیب بدلیل علاقه به تیر اندازی از فرمانده تخریب می خواهد که به گردان رزمی برگردد و این تصمیم را به اطلاع شهید حسین رساند اما او در جواب گفت:ما برای این کار آموزش دیده ایم و تا زنده هستم در این واحد می مانم و اگر شهید شدم تو راه مرا ادامه بده.شهید حسین بعد از ادامه دوره به عنوان تخریب چی به پشت جبهه تنگه ابوغریب اعزام شد او همراه با دوستانش روزها آموزشهای تکمیلی می دید و شبها در مانور و رزم شبانه شرکت می کرد.فاصله ی آنها تا خط مقدم 4 کیلو متر بود و عملیات خنثی سازی مین را در میدانهای مین دشمن که بعد از عقب نشینی آنها به جا مانده بود تمرین می کرد.او یک ماه تمام را در این منطقه ماند و سپس به جبهه های جنوب غرب کشور رفت.منطقه جدید، ذلیجان نام داشت.او برای عملیات به عنوان تخریب چی گروهان ابوذر سازماندهی شد ولی عملیات لو رفت و 15 روز بعد جهت مانور و باز کردن معبر به سوسنگرد منتقل شد.هوای بسیار سرد و نداشتن آب و غذای کافی او را به شدت آزار می داد و لی کمترین اثری در اراده ی فولادین او نداشت .او در میدانهای مین این منطقه با انواع تله های انفجاری آشنا شد.
پس از یک هفته مجددا به مقر تخیرب به ذلیجان برگشت. عملیات در پیش بود.او به همراه برادرش مامور باز کردن معبر در شب عملیات بودند.او قبل از عملیات غسل شهادت نمود.بالاخره شب عملیات فرا رسید.نام عملیات والفجر مقدماتی و رمز آن یا الله بود.ماموریت یگان او فتح پل قزیله و اتوبان العماره بود.شب ساعت 5/1 سوار بر ماشین به سوی خط دشمن حرکت کرد آتش دشمن یک لحظه خاموشی نداشت شروع عملیات از جنگل امقر بود.اما ظاهرا عملیات تو سط منافقین لو رفته بود و آنها روز بعد به مقر خود بازگشتند و تا یک هفته تمام منطقه توسط هواپیماهای عراقی بمباران می شد.نیروها جهت دیدار با خانواده عازم مرخصی شدند اما شهید حسین قصد رفتن به مرخصی نداشت که با اصرار فرمانده تخریب راضی شد که به همراه برادرش به جزیره هرمز برودواو در سر راهش به زیارت حضرت معصومه رفت و در آنجا مقداری هدیه برای خانواده بخصوص مادرش خرید وبعد از ورود به جزیره ابتدا جهت قرائت فاتحه به مزار شهدای عملیات بوستان و فتح المبین رفت و آنگاه راهی خانه شد.مادرش به محض دیدن او و برادرش در حالی که از شادی در پوست خود نمی گنجید بسان دو کبوتر پسرانش را در آغوش گرفت.15 روز درکنار خانواده بود سپس عازم جبهه شد چهار روز بعد از مراجعت به مقر نیروهای تیپ ثارالله جهت خنثی سازی میدانهای مین جبهه های موسیان و سوسنگرد عازم این منطقه شد.هفته های پایانی اسفند سال 61 بود.او به همراه همرزمانش جهت عملیات والفجر 1 توجیه شدند و او به عنوان تخریب چی گردان قدس تیپ ثار الله انتخاب شد.اول فروردین سال62 بود ساعت 5/4 بعد ازظهر بود.او ابتدا کوله پشتی و وسایل برادر کوچکتر خود را آماده نمود و اسلحه اش را تنظیف کرد و سپس او را در آغوش گرفت و با او وداع آخر را نمود انگار می فهمید دیگر باز نمی گردد.هوا بارانی بود و در ساعت 5 بعد از ظهر او از برادرش جدا شد و به سمت خط مقدم و محورهای عملیاتی به راه افتاد.آتش دشمن بسیار پر حجم بود و عملیات آغاز شد اما فردای آن روز برادرش مصیب هر چه در بین بچه های تخرب جستجو نمود اثری از برادرش حسین نیافت.از گروه آنان فقط یک نفر برگشته بود او در تپه های شرهانی منطقه ی عملیاتی والفجر 1 در سن 16 سالگی مفقود الاثر شده بود.شهید حسین به هنگام خداحافظی در هنگام اعزام به جبهه به برادر بزرگ خود گفته بود به دریا قسم داده ام که دیگر مرا به خانه برنگرداند.جسد او 16 سال مفقود الاثر بود تا اینکه مادرش به خواب می بیند که حسین به او می گوید تو بالاخره کار خودت را کردی و مرا به جزیره هرمز برگرداندی ولی به من آنجا راحت تر بودم.از خوصیات بارز شهید خوش اخلاقی، مهربانی بادیگران و احترام فوق العاده به پدر و مادر بود و هیچگاه نگذاشت از او رنجیده خاطر شود و در کمک به دیگران پیشقدم بود و در مقابله با منکرات بسیار متاثر و ناراحت می شد.