شهيد محمد سهرابي در جزيره هرمز در يك خانواده مذهبي واز نظر زندگي متوسط به دنيا امد ودر جزيره هرمز پدر ومادر ايشان اهل مسجد ومقيد به مذهب بودند اما در همان دورانهاي قبل از انقلاب پدر ايشان به كشور امارات رفت وامد داشت جهت كار وبعد در همان جا ساكن شدند كه اين شهيدان در دوران انقلاب به ايران برگشت ودر خانه دايي خود زندگي ميكردند .ايشان در دوران تحصيلي از استعداد وهوش وذكاوت خاصي بر خوردار بود واز انجايي كه امكان ادامه تحصيل در هرمز نبود وزمينه براي انها مناسب نبود خيلي از انسانها ايشان را صرف راهنمايي در جزيره تشويق كردند وبعد از پيروزي انقلاب ايشان وارد سپاه شدند سني نداشتند وبه همين لحاظ ايشان براي خدمت سربازي خود نيز همان خدمتي بود كه در سپاه شروع كرده بود حتي قبل از خدمت سربازي بود از نظر سني ايشان ان زمان كه وارد سپاه شدند در جزيره پايگاه دريايي عملياتي بود كه شهيد درويشش فرماندهي ان را بر عهده داشت شهيد درويشي جا دارد كه همين جا از اين بزرگوار يادي كنيم اينكه همه جوانها را به راه راست وصراط مستقيم دعوت مي كردند باي خدمت در سپاه پاسداران ان موقع نسبت به جمعيتي كه جزيره داشت اين شهيد بزرگوار هم عضوي از سپاه بود وبا كار وتلاش شبانه روزي خود وطوري بود كه ايشان هيچگونه خستگي را در خود احساس نمي كرد وبا يك شادي خاصي روز وشب با ديگر عزيزان وهمرزمان خود كه كنار ايشان بودند شهيد شدند مشغول خدمت بودند در رابطه با فعاليت هاي سياسي ومذهبي شهيد قبب از انقلاب همانطوري كه صحبت كردم ايشان سني نداشتند كه بتوانند وارد فعاليتهاي سيلسي شوند اما در همان سن كم هم كه بودند فردي خيلي مقيد به مسائل مذهبي خود چون خانواده وفاميل ايشان دراين راستا بودند علاقه خاصي داشتند در راهپيمايي ها ومحافل ومجالس مذهبي با سن كم شركت داشتند تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد ووارد سپاه شد اما اين نكته راغ عرض كنم قبل از اينكه شهيد بزرگوار وارد سپاه شوند واموزش اوليه پاسداري را در بندر عباس ببيند اولين دوره اي اموزشي كه شكل گرفت در سپاه در ان زماني كه تشكيل قرار گاه نوح نبي (ع ) بود ايشان هم جزئ كساني بود كه براي اين دوره به شمال رفتند وشروع جنگ تحميلي ايشا نقش موثري در سپاه ايفا نمود ايشان از يك روحيه خاصي ب خوردار بودند حقيقتآ هيچ وقت نبود كه چهره ايشان را خندان نبيند در هر ساعتي از روز كه با او برخورد مي كرديم همين طور كه او را ازدور مي ديديم مكي امد برلب او خنده وشاابي ديده ميشد وهيچ وقت اخم نمي كرد حتي اگر در رابطه با مسائل كاري از طرف فرمانده به ايشان گفته مي شد ودوست داشتني بود محبوبيت خاصي در بچه هاداشت وقتي بچه ها مي امدند سر كار اگر شهيد سهرابي سر كار نبود مشخص بود دراتاق نشسته بوديم از صداي انها مشخص بود كه شهيد واد شده است همه را به خودش جذب مي كرد وجاذبه خاصي داشت هم به دليل روحيات باز عظمتي كه داشت وهم شاابي ايشان يك انسان شجاع ودلير ظاهر ميشد او باي خيلي از ماموريت ها وكارهاي دريايي در زمانهاي طوفاني بود يكي از اثار وعظمت تبارك وتعالي مثل شير مي غريد در ماموريت ها وسختي ها ودر زماني كه دريا طوفاني بود وضعيت خوبي نداشت يك روز قرار بو شناوري را از بوشهر بياورند بندر عباس وزمستان بود ودريا خيلي طوفاني همه بچه ها احساس خطر مي كردند يك يدك كشه هم داشتيم يك بارج بوسيله يدك كشي طنابهاي ان بدليل اينكه هوا طوفاني بود پاره شده بود وايشان انقدر تلاش كرد كه بايد ان را بگيريم وناخداي يدك كشي ا شهيد زنده ابراهيم حسين زاده خدا رحمت كند ايشا با همه مهارتي كه داشتند اصرار مي كرد كه نزديك بارج برويم ودر همينحين توانست بپرد در بارج و او را مهار كنيم وبند ان را محكم كند وكا يدك را به خوبي انجام دهد در كارهاي دريايي خيلي نترس بود ايشان در عمليات هاي زيادي شركت كرد از همان روز هاي اول كه جنگ اغاز شد علاقه خاصي داشت ودر 6-5 عمليات شركت داشتند واينكه ما مهارت پيدا كرديم در اين چند سال در كنار ايشان باشيم به عنوان مسئول ان موقع كه يگان دريايي بندر عباس شكل گرفت وايشان در تشكيل يگان دريايي نقش داشتند شهيد غلام گلزاري وسهرابي ر واقع با هم بودند ر عمليات والفجر 8 هر دوي انها به شهادت رسيدند يادم هست در عمليات بدر ما يك بخش از يگان دريايي ثار الله به عهده داشتيم در شب عمليات ايشا با يك حالت خاص عجله داشتند در زمان حركت من در اخرين لحظات در زمان شروع عمليات سر كشي مي كردم وصحبت مي كرديم با همديگر وايشان با شهيد غلام گلزاري يك قايقي داشتند وجلو بودند وحالت عجيبي داشتند كه نمي توان ان را بيان كنيم فقط يك چيز كم در ان زمان وصف كنيم در ان شبي كه پاتك شده بود اصرار داشت ودر همان شب قايق ايشان گلوله خوردعه بود وسوراخ شده بود اصرار داشت كه ب يك قايق ديگر بروم اول ادمها را از بين ببرم من به ايشان گفتم صب كن وعجله داشت واصرار داشت حركت كرد ونزديكي هاي ساعت 12 شب صداي ناله او در قايق را شنيدم من فكركردم كه او شوخي ميكند همين طور كه من كنار اب نشسته بودم چون تاريك بود خواستم بگويم سهرابي اين موقع شب اينجا چي كار مي كني اين شوخي ها چيه كه مي كنيد ايشان پشت سكان بود ديدم كه تمام بدن ايشان غرق خون است وچها پنج نفر ديگر هم زخمي هستند وناله مي كنند با وجود اينكه زخمي بود قايق را هدايت كرده بود وبعد امبولانس اورديم وزخمي ها را به بيمارسيتان برديم امبولانس چون نمي توانست با چراغ روشن بود ودر جزيره مجنون هم دو طرف ان اب بود امبولانس يك 50 متري كه رفت به لب اب رفت وچپ شد يك امبولنس ديگر اماده كرديم ومريض ها را به بيمارستان منتقل كرديم بعد از 12-10 روز مرخص شد وبرگشت ودر عملياتهاي والفجر 8 با تعدادي شركت داشتيم ايشا از كساني بودند كه اول با ناوچه خودذ فعاليت مي كرد وبعد از پنج سال دو تا از شناورهاي ما به اسكله فاو بردند وبه دليل بمباران زياد راننده شناور درنزديكي هاي يكي از سنگرها ماند كه با يك روحيه شاد در همه جا ظاهر مي شد وزخمي شد وبرگشته بود عقب ولي 5-4 روزي بيشتر انجانمانده بود وبه جبهه برگشت وحقيقتآ من خودم بگويم من كه در خدمت ايشا بودم به عنوان مسئول از اين انسان روحيه مي گرفتم با شجاعت خود به ما وديگران روحيه مي داد يك احساس غرور مي كرديم وقتي انها را در كنار خود مي ديديم وبه هر طرفي نگاه مي كرديم شهيد گلزاري ودريانورد وسهرابي را ميديديم چون بچه هاي دريا بودند وهيچ هراسي نداشتد ما هم از انها استفاده مي كرديم تا اينكه در يكي از كاروانهاي بزرگي كه صورت گرفت شهيد سهراب مسئول يكي از يدك كشها بود وجلو داري بود باي پلها وقراربود روي اروند زده شود وبوسيله ان بمباران زيادي صورت گرفته بود درداخل شناور به شهادت رسيد هر چه لايق ايشان بود خدا به او داد .شهيد غلام گلزاري هم در يك يدك كش دردزفول به شهادت رسيد .
اشتراک گذاری این صفحه
نویسنده: محمد درویشی
فرهنگی ، طراح اولین سایت و اپ جامع هرمز و مدیر داخلی موزه جامع هرمزشناسی